اسمون رنگشو باخته
اخرین ستاره مرده
دیشب از بس گریه کردم چشم من خوابش نبرده
اگه خواب رفتم حالا دست تو رو شونه هامه
نفس گرم تو شاید دوباره رو گونه هامه
باز تا یادت میکنم گریه امونم نمیده
خیلی وقته که تو رو خوابم نشونم نمیده
اسمون قصه ی بارون میخونه
اخه افسانه ی مارو میدونه
میگه بیتو دل خوش باور من
شب سرد زمستونی من
اگه باز یه شب دوباره
تورو خواب برام بیاره
دل بیتو نامه گیرم دیگه ارزو نداره
نمیدونم چرا از من مثل خوشبختی تو دوری؟
مثه شب سردو سیاهی
مثل سنگ سر بکوهی
باز تا یادت میکنم گریه امونم نمیده
خیلی وقته که تو رو خوابم نشونم نمیده
بغض پر باد تو گلوم گیر میکنه
غربت این نیست که بری شهر دیگه
غربت اینه که تو شهرت بمیری
با تموم زنده ها قهری دیگه
باز تا یادت میکنم گریه امونم نمیده
خیلی وقته که تو رو خوابم نشونم نمیده
|